یادش که خوش نبود اما تنهایی اینطوری با من میکرد:
خودت می دانی که کسی را ندارم که با او درددل های خود را بگویم
کسی که حرفهای وجودم را بشنود حتی خودم نیز در این لحظات محرم اسرارم نیست
پس ناچارم چون همیشه گرچه گهگاه . گرچه ناپاک و سربه زیر و خفیف. خسته از لذتهای
سخیف و جثه ای ضعیف به چون تو محرمی ستار و رحمان رو کنم.
نمی خواهم همه ی گناهانم را ببخشی همین که برای چون منی هنوز گوش شنوایی
آن هم بعد از این همه جولان جاهلانه سنگ صبور کافیست
خدایا خودت می دانی که به جز درگاهت جای دیگری ضجه ام را کسی ندیده ولی
اینجا ضجه که سهل است پوزه بر خاک میمالم ..
نظرات شما عزیزان: