صبح یک روز من از پیش خودم خواهم رفت
بیخبر با دل درویش خودم خواهم رفت
میرم تا در میخانه کمی مست کنم
جرعه ای بالا بزنم آنچه نبایست کنم
بیخیال همه کس باشم و دریا باشم
دائم الخمرترین آدم دنیا باشم
ساقیا دربدنم نیست توان جام بده
گور بابای غمه هر در جهان جام بده
آنقدر مست که اندوه جهانم برود
استکان روی لبم باشد و جانم برود
برود هر که دلش خاست شکایت بکند
شهر باید به منه الکلی عادت بکند
نظرات شما عزیزان: